می خواستم به شور تو شیدا شوم ،نشد در تار و پود عشق تو معنا شوم ،نشد ابر هزار جنگل جان را به جان خویش باریده ام که در تو شکوفا شوم ،نشد گم بوده ام همیشه و گمگشته ام هنوز هرگز نشد به عشق تو پیدا شوم، نشد لب وا نشد که قفل فراقت امان نداد گفتم که در وصال تو گویا شوم، نشد می خوانمت به جان و نمی بینمت به چشم گفتم کلید حل معما شوم، نشد با هر چه ابر عاشق و با هر چه رود شوق رفتم که محو وسعت دریا شوم، نشد بر موج خیز عشق سپردم تمام دل شاید که چون صدف به گهر وا شوم، نشد با این مس وجود چه سازم که خواستم چون کیمیا ز زنگ مبرا شوم، نشد یاران به سر دویده و با جان رسیده اند بر لب رسید جان که مهیا شوم، نشد عاشق دلان به عشق رسیدند و من هنوز پا در رکاب مانده که بر پا شوم، نشد می خواستم به حرمت دریا دلان عشق یک قطره در کویر تمنا شوم، نشد شهر شهید می طلبد بر شهادتم دردا نشد که لاله ی صحرا شوم، نشد